سیب8

ساخت وبلاگ
توی اردوگاه هر اتاقی یک قرآن داشت.  نفهمیدیم چی شد که یک نهج البلاغه بین قرآن ها پیدا شد. گفتیم می آیند و می برندش. قرار بر این شد که حفظش کنیم. ورق ورقش  کردیم و پخشش کردیم بین بچه ها. به هر نقر چهار پنج خط می رسید که حفظ کند .   سهم من چند خط از صفحه ی دویست و پنجاه و چهار بود. یک شب تا صبح توانستیم هرچه حفظ کرده بودیم را بنویسیم.  روی کاغذهایی که از مقوای تاید درست کرده بودیم. بعدها هر کس صفحه ی خودش را به دیگران یاد داد. چند نفر حافظ نهج البلاغه شدند. سیب8...
ما را در سایت سیب8 دنبال می کنید

برچسب : آزادگان, نویسنده : sib8a بازدید : 95 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 7:03

شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام سیب8...
ما را در سایت سیب8 دنبال می کنید

برچسب : داستانی, نویسنده : sib8a بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت: 18:27

بعد از شهادت علیرضا، یک شب ایشان را خواب دیدم که یک حباب روی کف دستشان گذاشته اند. ایشان گفتند: «دنیا مثل حبابی است که هر لحظه ممکن است از کف دست بیفتد و بشکند. دنیا اصلاً ارزش غصه خوردن ندارد.» در همین لحظه، از خواب بیدار شدم.

سیب8...
ما را در سایت سیب8 دنبال می کنید

برچسب : داستانی, نویسنده : sib8a بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1396 ساعت: 18:27